گنجور

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳

 

ای دل چنین درتاب وتب از عشق روی کیستی

آشفته خاطر روز وشب ز‌آشفته موی کیستی

گفتم خلیل الله وشی چون دیدم اندر آتشی

می سوزی اما سرخوشی سوزان ز خوی کیستی

ای گشته از غم تلخ کام ای بر تو لذت ها حرام

[...]

بلند اقبال
 
 
sunny dark_mode