گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳۵

 

سودای خوبان کم نشد، زین جان غم فرسود من

هستی همه کردم زیان، این بود زیشان سود من

با هر که بنمودم وفا، دیدم جفایی عاقبت

شکری نگفت از هیچ کس، این جان ناخشنود من

من خود ز دست هجر تو در تلخی جان کندنم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
sunny dark_mode