گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۷

 

ای دیدهٔ جان جهان در شست زلفت بسته دل

محراب ابروی تو را از جان شده پیوسته دل

از دست جوری کز غمت بر خاطر محزون رسید

گفتم مگر در عشق تو یک دم شود آهسته دل

لیکن غلط کردم دوای درد عشقت چون کنم

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
sunny dark_mode