گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۸

 

ننشستن نقش امید، از نقش بد بسیار به

آئینه را عریان تنی، از جامه زنگار به

غواص تا دم می زند گوهر نمی آید بکف

گوهرشناس ار کس بود خاموشی از گفتار به

هر لب که بی آهی بود، کم از لب چاهی بود

[...]

کلیم
 
 
sunny dark_mode