گنجور

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

به هوای کوی تو آمدم که رها ز بند هوا شوم

به امید روی تو آمدم که مگر ز تو کامروا شوم

نه رها ز بند هوا شدم نه ز یار کامروا شدم

نه چنان دچار بلا شدم که دگر بفکر دوا شوم

همه روزه روزی من غمست همهٔ شبم شب ماتمست

[...]

غروی اصفهانی
 
 
sunny dark_mode