گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹۳

 

جهانی به خواب خوشست و من از غم به بیداری

خورد هر کس آب خوش دل من به خونخواری

شب از غم بود صد سالم همه شب ز غم ناله

نباشد چنین حالم گرم دل کند یاری

گو کنم چو کم کاری هوای چون تو یاری

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۷

 

من از مادری زادم که پارم پدر بود او

شدم خاک آن پایی کزین پیش سر بود او

ز عالم همی جستم نشان دل آرایش

چو عالم شدم بر وی ز عالم به در بود او

از آن راه بین گشتم که هر جا رخ آوردم

[...]

اوحدی
 
 
sunny dark_mode