گنجور

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

به عشق تو گر سر نبازم چه سازم

به داغ غمت گر نسازم چه سازم

دل و دین و هستی شده سد راهم

گر این هر سه یکسر نبازم چه سازم

برآورده تیغی که خونم بریزد

[...]

قصاب کاشانی