گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

نگارا ز درماندگان یاد می کن

خدا را ز درماندگان یاد می کن

چو درمانده موریم افتان به راهت

سوارا ز درماندگان یاد می کن

چو اخلاص اهل ارادت نداری

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

نگارا شبی همنشین باش با من

چو بخت مساعد قرین باش با من

ز رفعت مه آسمانی زمانی زمانی

نشسته به روی زمین باش با من

ز اندوه هجران حزین است جانم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

چه کاریست خوش دل به جانان سپردن

چو افتد به جان کار دل جان سپردن

به هرگام دشواریی پیشت آید

نشاید ره عشق آسان سپردن

چون آن کافر آید به یغما چه چاره

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

بود جمله لطف آن زنخدان ساده

ولی باشد آن غبغب از وی زیاده

نه غبغب بلورینه جامیست گویی

نهاده در او سیبی ازسیم ساده

همانا کزان عارض آب لطافت

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode