گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۴

 

دگر عشق بر جان غم پرورم زد

چو پروانه آتش به بال و پرم زد

جهان تیره گردید، گویا ز غفلت

صبا پشت پایی به خاکسترم زد

چو گل گشت دستارم آشفته بر سر

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۷

 

دل خود ز شوق زیان می‌فروشم

ندارم متاعی، دکان می‌فروشم

نه همچون چمن گل‌فروش بهارم

چراغم که گل در خزان می‌فروشم

چنان پیش من رنگ کاهی عزیز است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح اسلام خان

 

دگر وقت آن شد که از دلربایی

چو گل ناخن خار گردد حنایی

خبردار ای لاله از داغ خود باش

که باد صبا می کند مشک سایی

دل خویش را ای صنوبر نگه دار

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴ - مذمت جمعی حساد

 

در اقلیم معنی سلیم آن مسیحم

که نطقم زند دم ز معجزنمایی

درآید چو کلکم به رفتار، گردد

ز رنگینی جلوه، کاغذ حنایی

اگر پیر گشتم، جوان است طبعم

[...]

سلیم تهرانی
 
 
sunny dark_mode