ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۵ - انسان و جنگ
وگر بگذرد، نیز پایانش هست
جهان شست خواهد ز خونابه دست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۶ - به یاد عشقی
که از شست کیوان یکی تیر جست
جگرگاه مرغ سخنگوی خست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۶ - به یاد عشقی
بپیمود از آن تلخ می جام، شست
چو شد مست دادش عمودی به دست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۶ - به یاد عشقی
به مردم درآویخت چون پیل مست
یکی تیغ زهر آبداده به دست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۷ - کلبه بینوا!
سبک روح پیکی از آن گور پست
شتابد سوی کبریایی نشست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۷ - کلبه بینوا!
جوانی که شوی عزیز وبست
به زندان درون اشگ ریز وی است
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۷ - کلبه بینوا!
شد آن ناجوانمرد شهوتپرست
بدانده که دوشینهبودش نشست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۷ - کلبه بینوا!
سواران به یغما گشودند دست
ز یغمای آنان جوانمرد رست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۷ - کلبه بینوا!
دوان تاخت ازکوه زی بوم رُست
که مامایی آرد پی جفت چست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۷ - کلبه بینوا!
جوان راگرفتند و بستند دست
بهخواری به کنجی فکندند پست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۷ - کلبه بینوا!
جوان را کشیدند بسته دو دست
غریوان و غران به کردار مست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۷ - کلبه بینوا!
به عقل غریزیش کمخورده دست
نه کردستمستی،نهدیدستمست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۴۷ - کلبه بینوا!
به چشم ار ببینند چیزی درست
نیارند دانستنش از نخست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۵ - عنکبوت و مگس!
نگه کن که چون پود را نیک بست
به آب دهان و به پا و به دست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۵ - عنکبوت و مگس!
بههرگوشهتاری که گردیدهسست
بیاراید و سازدش چون نخست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۶ - اتق من شر من احسنت الیه
چو خودخواه از آن حالت زار رست
میان را به کین نکوکار بست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۶ - اتق من شر من احسنت الیه
وگر خوانده درسی به صورت درست
بدان دانش او دشمن جان تست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۷ - ترجمهٔ اشعار شاعر انگلیسی
به امّید فردا دلم خرم است
وز اندیشهٔ روز دل بیغمست
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۹ - جوانی، پیری، مرگ
خروشان ز بالا شود سوی پست
پس پشت اوابر چون پیل مست