گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۴

 

یکی امروز سر زلف پریشان بگذار

شانه تا کی بود انگشت به دندان بگذار

گر سرم نیست به سامان ز غمت هیچ مگوی

مر مرا هم به من بی سرو سامان بگذار

نیک دانند لب و چشم تو مردم کشتن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
sunny dark_mode