گنجور

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

طفل اشکم مدام در نظر است

چه توان کرد‌؟ پارهٔ جگر است

می‌رود یار و مدعی از پی

خوب و زشت زمانه در گذر است

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

ای دل از عشق گر دمی یابی

بر کف خاک آدمی یابی

گر دمی خفته عشق در دیده

از ازل تا ابد دمی یابی

پادشاهی کنی سلیمان وار

[...]

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲

 

صابرا نامه گرامی تو

روح افسرده را روان بخشد

مسرع کلک تو به فن ادب

روشنی بر ظلام جان بخشد

«مهستی» را کلام شیوایت

[...]

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

بس سپوزید خواجه خاتون را

اول روز تا به آخر شام

دیو شهوت به لب گزید انگشت

ته کشید آب غسل در حمام

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲

 

طیبتی نیک گویمت بشنو

رسم مردی مجوی از معنون

هر چه تنگ است دست بخشش او

به همان حد گشاد دارد کون

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳

 

از رسول بزرگ، واعظ شهر

گفت روزی حکایتی خندان

که به روز قیام حی قدیم

چون دهد امتزاج چار ارکان

هر چه از کافر و مسلمان هست

[...]

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶

 

صحبت بی‌خرد، سخندان را

هم به کردار گاو بد باشد

گرچه بسیار شیر دوشی از او

آخر کار او لگد باشد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷

 

پوستینی بخواستم از تو

تا زمستان به سر بریم در آن

حرمت ما بر تو بود چنانک

حرمت پوستین بر تابستان

بده ای خواجه پوستینم هین

[...]

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

بخدائی که . . . ن

فرض کردست بندگی کردن

که مرا مرگ خوشتر از آنک

این چنین با تو زندگی کردن

مهستی گنجوی
 
 
sunny dark_mode