گنجور

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۳

 

هر که او راست گشت و روشن دل

در سیه روز دهر بد روز است

شمع کو راست است و بزم افروز

تا دم مردنش همه سوز است

امیرعلیشیر نوایی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۸

 

ای فلان سوختی خلایق را

ملک را شدت تو ویران کرد

آتشی را که چون تو سوزنده است

جز به کشتن علاج نتوان کرد

امیرعلیشیر نوایی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۱۲

 

دشمنت گر حسود شد نیک است

که به رنج آید او ز فعل بدش

فعل او یار و دشمنش باشد

از پی قصد جسم و جان خودش

امیرعلیشیر نوایی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مقطعات » شمارهٔ ۲۴

 

صحبت شاه را چو آتش دان

که برافروزدت حرارت او

لیکن از وی به یک شرر سوزی

در تو گر اوفتد شرارت او

امیرعلیشیر نوایی
 
 
sunny dark_mode