گنجور

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۳۴ - دزدانِ نادان

 

دو نفر دزد خری دزدیدند

سرِ تقسیم به هم جنگیدند

آن دو بودند چو گَرمِ زَد و خورد

دُزدِ سِوُّم خَرشان را زَد و بُرد

ایرج میرزا
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۲۲ - پسرِ بی هنر

 

بسکه بود آن پسر خیره و بد

همه از او بدشان می آمد

ایرج میرزا
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » افکار پریشان

 

از بر این کرهٔ پست حقیر

زیر این قبهٔ مینای بلند

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » افکار پریشان

 

نیست خرسند کس از خرد و کبیر

من چرا بیهده باشم خرسند

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » افکار پریشان

 

شده‌ام در همه اشیا باریک

رفته تا سرحد اسرار وجود

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » افکار پریشان

 

چیست هستی‌؟ افقی بس تاریک

وندر آن نقطهٔ شکی مشهود

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » افکار پریشان

 

جد من تاجر و زین روی پدر

در من آهنگ تجارت فرمود

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » افکار پریشان

 

اثر تربیتش گشت هدر

لیک بر روح من آسیب افزود

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » مرغ شباهنگ

 

تو شنیدی که منم برخی شب‌

آری اما نه چنان ابراندود

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » مرغ شباهنگ

 

بی‌فروغ مه و نور کوکب

چون یکی زنگی انگشت‌آلود

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » مرغ شباهنگ

 

یک ره این پردهٔ غمناک بدر

وین سیاهی ببر ای روز سپید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » مرغ شباهنگ

 

ورنه‌ای هیچ صباح محشر

سر برآر از عدم ای صبح امید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » مرغ شباهنگ

 

آن سیه لحظه که از گرسنگی

رخ اطفال وطن گردد زرد

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » مرغ شباهنگ

 

سبزخطان و جوانان همگی

بیرق فتح به کف بهر نبرد

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲
sunny dark_mode