گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷

 

کیست آن لعبت خندان که پری وار برفت

که قرار از دل دیوانه به یک بار برفت

باد بوی گل رویش به گلستان آورد

آب گلزار بشد رونق عطار برفت

صورت یوسف نادیده صفت می‌کردیم

[...]

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵

 

آوخ آوخ که جگرگوشه دگر بار برفت

دل به جان آمد از آن روز که دلدار برفت

یا رب این بار چنان رفت که باز آید باز

یا دلش سیر شد از ما و به یک بار برفت

یا رب از کوفتگی های ره آسایش یافت

[...]

حکیم نزاری
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

خون ببار از مژه ای دیده! که دلدار برفت

مونس جان و قرار دل بیمار برفت

گرچه باشد همه کس را دل آزرده ز درد

درد من این که مرا یار دل آزار برفت

دوش در صومعه دل ذکر دو زلفت می گفت

[...]

نسیمی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

آدمی وار عیان گشت و پری وار برفت

از پسش جامه دران خلق بیکبار برفت

تا صبا نافه زچین سرو زلفش بگشود

مشک خجلت زده در طبله عطار برفت

خواست تا منع زعشقم کند و حسن تو دید

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰ - چشم نرگس

 

غم درآمد ز درم چون ز برم یار برفت

عیش و نوش و طربم، جمله به یکبار برفت

بنوشتم چو ز بی مهریت ای مه، شرحی

آتش افتاد به لوح و، قلم از کار برفت

خواست نرگس که به چشم تو کند همچشمی

[...]

شاطر عباس صبوحی
 
 
sunny dark_mode