سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۱
گر هنرمند از اوباش جفایی بیند
تا دلِ خویش نیازارد و در هم نشود
سنگِ بد گوهر اگر کاسه زرّین بشکست
قیمتِ سنگ نیفزاید و زر کم نشود

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶۳
ای که بر مرکب تازنده سواری هش دار
که خر خارکش مسکین در آب و گل است
آتش از خانهٔ همسایهٔ درویش مخواه
کآنچه بر روزن او میگذرد دود دل است

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق
آن نه رویی ست که من وصف جمالش دانم
این حدیث از دگری پرس که من حیرانم

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق
سالک راه خدا پادشه ملک سخن
ای ز الفاظ تو آفاق پر از درّ یتیم
اختر سعدی و عالم ز فروغ تو منیر
واضع عقلی و گیتی ز نظیر تو عقیم
پیش اشعار تو شعر دگران را چه محل
[...]

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه
ای که پرسیدی ام از حال بنی آدم و دیو
من جوابیت بگویم که دل از کف ببرد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
آدمیزاده نگه دار که مصحف ببرد

سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۲ - مجلس دوم
عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم
دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم
خود سراپردۀ قدرش ز مکان بیرون بود
آن که ما در طلبش کون و مکان گردیدیم
صورت یوسف نادیده صفت میکردند
[...]

سعدی » مجالس پنجگانه » شمارهٔ ۳ - مجلس سوم
دل به بازار من آورده و بفروختهای
دل بفروخته مفروش به بازار دگر

سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی
جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به هماند
