گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۹۰

 

یوسف از دیدن رخسار تو خودبین نشود

کافرست آن که ترا بیند و بی دین نشود!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۹۱

 

دل سودازده داغ تو به افسر ندهد

رشته ما گره خویش به گوهر ندهد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۹۳

 

کیست آن کس که نه بر حال مسافر گرید؟

چشم آیینه به دنبال مسافر گرید

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۵

 

غوطه در زنگ زد آیینه روشن گهرش

پسته ای شد ز خط سبز لب چون شکرش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۶

 

عمر گویی است سبک، قامت خم چوگانش

که به یک زخم برون می برد از میدانش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۹۴

 

تا سر خود به گریبان نتوانی بردن

گوی توفیق ز میدان نتوانی بردن

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۹۵

 

می گشاید ز خموشان دل بی کینه من

لب خاموش بود صیقل آیینه من

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۱۳

 

سوز داغ دلم ای لاله تو نشناخته ای

ورقی چند به بازیچه سیه ساخته ای

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۱۴

 

بوی گل غنچه شود چون تو به گلزار آیی

رنگ یوسف شکند چون تو به بازار آیی

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۱۵

 

جام جم مهر خموشی است اگر بینایی

لوح محفوظ بود حیرت اگر دانایی

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۳

 

مرو از راه به احسان خسیسانه خلق

که گلوگیرتر از دام بود دانه خلق

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۴

 

نیست از گرد مذلت متواضع را باک

هیچ کس پشت کمان را نرسانده است به خاک

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۹

 

هر که از لاغری انگشت نما شد چو هلال

چون مه بدر رسد زود به معراج کمال

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۰۰

 

سرونازی که منم محو رخ انور او

هاله مه شود آغوش ز سیمین بر او

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۰۱

 

می چکد بوسه ز لعل لب میخواره تو

می زند خون هوس جوش ز نظاره تو

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode