گنجور

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

گاه آنست که از محنت و سختی برهند

جای آنست که امروز کنم من طربی

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

گویم آنگاه بدان قطره یک داروی خواب

یاد باد ملکی ، ذوحسبی، ذونسبی

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

از عباد ملک العرش نکوکارترین

خوشخویی، خوش سخنی خوشمنشی، خوشحسبی

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

هر کجا عود بود، بوی خوش عود بود

ندمد بوی ز هر چوبی و از هر حطبی

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

در دل قیصر بیم و فزع افتاده بود

تا بیارند به غزنین سر او بر خشبی

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

ندبی ملک سپاهان را یازید و ببرد

روم را مانده‌ست اکنون که بیازد ندبی

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

دشمن و دوست به کام دل این خسرو باد

مرساناد خداوند به رویش تعبی

منوچهری
 
 
۱
۲
sunny dark_mode