گنجور

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

یار اگر مرهم داغ دل محزون نشود

با چنین داغ دلم خون نشود چون نشود؟

جز دل سخت تو خون شد همه دلها ز غمم

دل مگر سنگ بود کز غم من خون نشود

این که با ما ستمت کم نشود باکی نیست

[...]

هلالی جغتایی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

ای که گویی که دلت خون نشود چون نشود

چه دلست آنکه ز بیداد بتان خون نشود

رونق حسن تو هر چند که افزون گردد

عشقم آن نیست که از حسن تو افزون نشود

داری آن حسن که گر پیش تو آید لیلی

[...]

فضولی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۸۱

 

همّت آن است که در پیش کرم، دون نشود

کف من از گهر آبله ممنون نشود

من جگر تشنهٔ آن تیغم و او صرفه شعار

دم آبی ندهد، تا دل من خون نشود

حزین لاهیجی
 
 
sunny dark_mode