گنجور

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

بدر را این همه کاهیدن از آن است که او

کرد خواهد پس ازین وقتی با مهر قران

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

من ندانم که عناصر همه آتش شده اند

یا گرفتند خود آن باقی ازین فصل کران

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

نه خطا کردم کز عدل شهنشاه رسل

با همه ضدی یک رنگ شدستند ارکان

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

احمد مرسل سلطان عرب شاه عجم

شافع محشر ابوالقاسم امین یزدان

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

آن که گر نسبت رایش به مه و مهر کنند

هم چنان است که گویند یقین است گمان

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

ذات مستغنی او دست نفرسوده به خط

خط سیه پوش از آن رو شده چون مایمتان

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

همه دانند که مقصود دو عالم او بود

گر مقدم شده باشند به صورت چه زیان

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

خیمه جایی زده در خطه امکان کزوی

تا به سرحد و جوبست به قدر دو کمان

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

رتبه جاه تو ای از همه عالم برتر

هست چون کنه خدا از نظر عقل نهان

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

برتو می نازد فردوس برین پیوسته

آری آری به مکین باشد خوبی امکان

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

چه عجب گر تو زجبریل شدی محرم تر

کی به مطلوب رسد قاصد پیغام رسان

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

در ازل منع تو بر روی زمان دست افشاند

چون رسن تاب رود پس پس تا حشر زمان

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

دارد آن قدرت عدل تو که گر فرماید

چرخ زنجیر حوادث کند از کاهکشان

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

جاهلی گر نکند گوش به امرت چه شود

بد به خود میکند از سجده نکردن شیطان

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

هرکجا قد تو افکند بساط عظمت

فکر بیچاره سودا زده بر چیدن دکان

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

خواستم نعل براق تو بگویم مه را

خردم گفت مشو مرتکب این هذیان

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

کان گذر می کند از چرخ بیکدم چو خیال

وین به یک ماه کند ضمن فلک را جولان

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

شب معراج فلک دیدش و تا حشر برو

انجم و ماه نو انگشت بسوی دندان

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

طبع چون خواهد تا سرعت سیرش گوید

بر ورق بی مد دوست شود خامه روان

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

لاف مدحت نزنم گرچه یقین است که نیست

الفی پیش تفاوت ز حسن تا حسّان

ابوالحسن فراهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode