گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۴

 

همه شب هم سفر باد سحرگاه شدم

کز مه خرگهی خویشتن آگاه شدم

تو نسیم سحری آگهیت هست زمن

که من سوخته ات شمع سحرگاه شدم

گفتم از آه من این خیمه نیلی برپاست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode