گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۳

 

بنده پیر خراباتم و پیمانه او

که پناه فلک آمد در میخانه او

حاش لله که رود مستی عشقش از سر

هرکه نوشید چو ما باده ز پیمانه او

من به پای خم اگر خاک نشینم چه عجب

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode