گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

آن جگر گوشه ز خون دل ما بس نکند

مست شد چشمش ازین باده چرا بس نکند

غمزه را گر بزند زلف به بندد به دو دست

هرگز این از ستم و آن ز جنا بس نکند

نشکیید دل پرخون من از صحبت یار

[...]

کمال خجندی