کسایی » دیوان اشعار » دشمنی مذهبی
هیچ نپذیری چون ز آل نبی باشد مرد
زود بخروشی و گویی نه صواب است ، خطاست
بی گمان ، گفتن تو باز نماید که تو را
به دل اندر غضب و دشمنی آل عباست

کسایی » دیوان اشعار » خضاب شاعر
از خضاب من و از موی سیه کردن من
گر همی رنج خوری، بیش مخور، رنج مبر!
غرضم زو نه جوانی است؛ بترسم که زِ من
خردِ پیران جویند و نیابند مگر!

کسایی » دیوان اشعار » کتان و ماه
تا تو آن خیش ببستی به سر اندر ، پسرا
بر دلم گشت فزون از عدد ریشه ش ریش
ماهرویا ، به سر خویش ، تو آن خیش مبند
نشنیدی که کند ماه تبه جامهٔ خیش ؟

کسایی » دیوان اشعار » دستش از پرده برون آمد ...
دستش از پرده برون آمد چون عاج سپید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه
پشت دستش به مثل چون شکم قاقم نرم
چون دم قاقم کرده سرانگشت سیاه

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۲
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسرینا

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۸
با دل پاک مرا جامهٔ ناپاک رواست
بد مر آن را که دل و دیده پلیدست و پلشت

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۴۰
می تند گرد سرای و در تو غُنده کنون
باز فرداش ببین بر تن تو تارتنان

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۵۳
از گواز و تَش و انگشته و بهمان و فلان
تا تبرزین و دبوسی و رکاب و کمری

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۵۵
نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف
راست گویی که مگر سُخره و شاکار کنی
