رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱
گر من این دوستی تو ببرم تا لب گور
بزنم نعره ولیکن ز تو بینم هنرا
اثر میر نخواهم که بماند به جهان
میر خواهم که بماند به جهان در اثرا
هرکه را رفت همیباید رفته شُمَری
[...]

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸
کس فرستاد به سر اندر عیار مرا
که: مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا
وین فژه پیر ز بهر تو مرا خوار گرفت
برهاناد ازو ایزد جبار مرا

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۸
گر شود بحر کف همت تو موج زنان
ور شود ابر سر رایت تو توفان بار
بر موالیت بپاشد همه در و گوهر
بر اعادیت ببارد همه شخکاسه و خار

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۴
چاکرانت به گه رزم چو خیاطانند
گرچه خیاط نیند، ای ملک کشور گیر
به گز نیزه قد خصم تو میپیمایند
تا ببرند به شمشیر و بدوزند به تیر

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸
شیر آلغده که بیرون جهد از خانه به صید
تا به چنگ آرد آهو وآهو بره را

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳۲
با دل پاک مرا جامهٔ ناپاک رواست
بد مر آن را که دل و دیده پلیدست و پلشت

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۷۴
از چه توبه نکند خواجه؟ که هر کجا که بود
قدحی می بخورد راست کند زود هراش

رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۱
ای دریغ! آن حر، هنگام سخا حاتم فش
ای دریغ! آن گو، هنگام وفا سام گراه
