×
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
نیِ بینوا ز شکّر به نوا شکرفشان شد
چه خوش است نغمه او را که حیات جاودان شد
منگر در آن که دارد تن نازکش جراحت
بنگر که تا چه راحت ز وجود او روان شد
تن پر ز نیش دارد چو درون ریش دارد
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
نبود خلاص ما را ز دو چشم شوخ شنگش
که چو در کرشمه آید گذرد ز جان خدنگش
هوس شکار دارد منم از جهان و جانی
وگرم هزار باشد نبرم یکی ز چنگش
همه را خیال بودی که مگر دهن ندارد
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸
بشنو ز نی سماعی به زبان بیزبانی
شده بیحروف گویا همه صوت او معانی
بگشای سمع جان را چو گشادنی زبان را
که حدیث سر شنیدن نه به گوش سر توانی
ز نی است مستی ما نه ز می بزن زمانی
[...]