گنجور

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

کمرم شکست عشقت، صنما کمر ندارم

جگرم شد از غمت خون، به خدا جگر ندارم

تو مرانم از در خود گنهی ندیده از من

که بغیر درگه تو که به دری گذر ندارم

تو ز جان من چه جویی که ز جان کناره جستم

[...]

الهامی کرمانشاهی
 
 
sunny dark_mode