گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۵

 

تو ز روی مهربانی بمیان مگر در آئی

که کنند صلح با هم شب ما و روشنائی

دل خونچکان بزلف تو هنوز هست خندان

که شود ز دستباری کف شانه ها حنائی

برهش قدم ز سر کن، بفکن کلاه نخوت

[...]

کلیم