اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷
زلف مشکینت چو دامست، ای پسرعارضت ماه تمامست، ای پسر
در فروغ روی و چین زلف تومایهٔ صد صبح و شامست، ای پسر
تا بود بر دیگری وصلت حلالبر من آسایش حرامست، ای پسر
زان دهان تنگ شیرینم بدهبوسهای، گر خود به وامست، ای پسر
هر زمان گویی که: فردای دگرسوختم، فردا کدامست؟ ای پسر
گر تو صد بارم بسوزی […]
