گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۶

 

شب رسید آن شمع کو عمری درون سینه بود

شعله می زد هر چه در دل آتش دیرینه بود

پیش آن محراب ابرو جان خلقی در دعا

همچو انبوه گدا در مسجد آدینه بود

من ندانم زار زارم این چنین بهر چه کرد؟

[...]

۶ بیت
امیرخسرو دهلوی
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹

 

دوش در مجلس کباب ما ز سوز سینه بود

بی‌دلان را اشک رنگین بادهٔ دوشینه بود

در دل و چشمم خیال او همه شب تا به روز

همچو مه در چشمهٔ خورشید در آئینه بود

من ازو چون آسمان خالی نکردم دل ز مهر

[...]

۷ بیت
ناصر بخارایی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۵

 

یک‌دو دم هنگامهٔ تشویش مهر و کینه بود

هرچه دیدم میهمان خانهٔ آیینه بود

ابتذال باغ امکان رنگ گردیدن نداشت

هر گلی ‌کامسالم آمد در نظر پارینه بود

منفعل می‌شد ز دنیا هوش اگر می‌داشت خلق

[...]

۱۱ بیت
بیدل دهلوی