گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۱

 

روزگارم تیره و بختم سیاه افتاده است

گل به چشم روزنم از مهر و ماه افتاده است

صبح محشر سر زد و تخم امیدم سر نزد

در چه ساعت یارب این یوسف به چاه افتاده است؟

فرصت خاریدن سر نیست مژگان مرا

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

دل که از بالای چشمت در گناه افتاده است

یوسفی از پهلوی اخوان به چاه افتاده است

بر فلک آهی که امشب برق جولان گشته بود

کز شفق آتش به جان صبحگاه افتاده است

سایهٔ ابروست بر پشت لب میگون یار

[...]

جویای تبریزی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

چشم او در بردن دل بی گناه افتاده است

دلربایی شیوهٔ چشم سیاه افتاده است

با گلت مانند سازد یا به خورشید و قمر

در میان این سه، دل در اشتباه افتاده است

می شود نیلوفر آن رخساره گاهی از نسیم

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode