گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۴

 

ریخت در دل سینه من هر که را مینا شکست

من شدم مستان خمار هر که را صهبا شکست

در خمار و مستی از ما چون نمی گیرد خبر

توبه ما را چرا آن چشم بی پروا شکست؟

می کند خون گل ز چشم غیرتم بی اختیار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۵

 

تا به طرف سر کلاه آن شوخ بی پروا شکست

سرکشان را زین شکست افتاد بر دلها شکست

این قدر استادگی ای سنگدل در کار نیست

می توان از گردش چشمی خمار ما شکست

در خور احسان به سایل ظرف می بخشد کریم

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

عالم آب است جام می زدست ما شکست

چون حباب این کاسه آخر بر سر دریا شکست

با سرشکم شوخی در خون تپیدن هم نماند

ضعف تا بال و پر پرواز رنگم را شکست

کامیاب لذت افتادگی خواهی شدن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹

 

غافلی کز جور خواهی شیشهٔ دلها شکست

می رسد ظالم نخست از موج بر دریا شکست

خنده کمتر کن که می میرد دل از جوش نشاط

می رسد اینجا ز موج بادهٔ مینا شکست

وادیی در خورد شورم نیست در راه طلب

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۵

 

تازمستی غنچه برفرق چمن میناشکست

رنگ ما هم ازترنج جام می صفرا شکست

تنگنای شهر، تاب شهرت سودا نداشت

گرد ما دیوانگان در دامن صحرا شکست

می‌رود بر باد عالم‌گر خموشان دم زنند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۶

 

در تماشایی‌که باید صد مژه بالا شکست

خواب غفلت چون نگه مارا به چشم‌ما شکست

شوق بیتاب و قدم لبریزجوش آبله

تاکجاهابایدم مینا به پر پا شکست

خاک‌گردیدیم و از ذوق طلب فارغ نه‌ایم

[...]

بیدل دهلوی
 
 
sunny dark_mode