فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹
عاشقی کز خون دل جام شرابش میدهندچشم تر، اشک روان، حال خرابش میدهند
هر که را امروز ساقی میکشد پای حسابایمنی از هول فردای حسابش میدهند
هر که ماهی خدمت می را به صافی میکندسالها فرماندهی آفتابش میدهند
هیچ هشیاری نمیخواهد خمارآلودهایکز لب میگون او صهبای نابش میدهند
گرد بیداری نمیگردد کسی در روزگارکز خمارین چشم او داروی خوابش […]
