گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۱

 

عشق اسلامست و دیگر کافری

وقت آن آمد که اسلام آوری

مملکت شوریده شد بر جن و انس

ای سلیمان بازیاب انگشتری

ما به سلطانی نداریم افتخار

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۸

 

عشق تو دردست و درمانش تویی

هست عاشق صورت و جانش تویی

آنچه در درمان نیابد دردمند

هست در دردی که درمانش تویی

سالک راه تو زاول واصلست

[...]

سیف فرغانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode