گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

جان من گوئی زتن می بگسلد

یار من هرگه زمن می بگسلد

رشته عهدی که خود بندد همی

بی سبب هم خویشتن می بگسلد

تافکند او دامن اندر پای حسن

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
 
sunny dark_mode