صعوهٔ تو میروی بر کوه قاف

تا بمنقار تو بشکافد چو کاف

گرچه هر مرغی زند این شیوه لاف

نیست هر پرندهٔ سیمرغ قاف

باز بعضی از خیالات گزاف

خوش بخفته فارغ ازحج و طواف

دائماً می‌کرد در عالم طواف

رفته بود آن مرد تا دامان قاف

ذکر بر سه وجه باشد بی خلاف

تو ندانی این سخن را از گزاف

پرزنان سیمرغ وار از کوه قاف

کوه بر منقار معنی بر شکاف

از قضای رفته، زد سیمرغ لاف

لاجرم از شرم شد بر کوه قاف

هرچه گوئی راست باشد بی خلاف

روح روحانی توئی تو بی گزاف

دشمن شب روز باشد بی خلاف

عکس خورشیدست ابر پر گزاف

عقل رنگ آمیز آمد بر خلاف

این سخن بشنو نه از روی گزاف

شرح او در شرح باشد بی خلاف

هرچه نه این باشد آن باشد گزاف

تو ز کشتن رو مگردان بر خلاف

که همه کارت بود کلی گزاف

جمله دیدم هرچه کردی بی خلاف

من یقین دانم نباشد این گزاف

علم صورت هیچ باشد بی خلاف

علم معنی هست معنی بی گزاف

اوستاد این دوست دارد بی خلاف

تا نه پنداری که این کاری گزاف

من نباشم پردهٔ تویی خلاف

گفت و گویم کم شود نبود گزاف

راه ما پایان ندارد بی خلاف

تا نپنداری که دامست از گزاف

مرغکان درگرد سرها بی خلاف

میپریدند اندر آنجا بی مصاف

بشنو این اسرار دیگر بی خلاف

محو شو تا وارهی از این گزاف

در مقامات تو کلّم بی خلاف

این زمان گفتم حدیث بی گزاف