گنجور

 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۲۶

 

می‌روم سوی وطن، حسرت به غربت می‌کشم

کس نبیند آنچه من از دست فرقت می‌کشم!

۱ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۳۰

 

خاک راه خصم گشتیم و، ز دعوی تن زدیم

خاک، ما از گرد خود بر دیده دشمن زدیم

۱ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۳۱

 

چشم بستیم از جهان، تا آشنای او شدیم

از غبار درگه او، گل بر این روزن زدیم!

۱ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۳۲

 

ما نه از بهر خدا دیده گریان داریم

اشک خونین ز پی نعمت الوان داریم

۱ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۳۶

 

از حیا حرفش نیاید بر زبان کلک ما

صفحه را از رشته نظاره گر مسطر کنیم

۱ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۳۹

 

هست قفل کارهای بسته را از خود کلید

هر کجا سنگی است دارد آتشی در خویشتن

۱ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۴۵

 

قامت از پیری چو خم شد، دل ازین ویران بکن

بر تو چون این تیغ کج شد راست، دل از جا بکن

۱ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۴۹

 

تا نگردد کشته تیغش پس از من دیگری

گرمی خونم گرفت آب از دم شمشیر او

۱ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۱

 

برد از من تاب، تاب سنبل گیسوی او

طاقتم شد طاق، از طاق خم ابروی او!

۱ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۲

 

بر نمیدارد شکن، دست از سر گیسوی او

بر نمیگیرد عرق، چشم از رخ نیکوی او

۱ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۳

 

صفحه هر برگ این گلشن بود رویی به تو

جنبش هر نو نهال ایمای ابرویی به تو

۱ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۵

 

بلبل از گل چند؟ ز آن رخسار زیبا هم بگو!

قمری، از سرو است بس! ز آن قد رعنا هم بگو!!

۱ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۶

 

تو ز من یک جان گرفتی، من ز تو چندین نگاه

هرکجا از خویشتن می‌گویی، از ما هم بگو!

۱ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۷

 

چون نگردد حال بر مفلس ز شرم قرض خواه؟

میرود از دیدن خورشید رنگ از روی ماه!

۱ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۱

 

کیست عارف؟ آنکه نشناسد به جز حق دیگری

پای تا سر، پشت پا؛ سر تا به پا، ترک سری!

۱ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۶

 

ای که از سودای گنج سیم و زر دیوانه‌ای

هست گنج عبرتی در کنج هر ویرانه‌ای

رزق را آرام جز در کام روزی‌خوار نیست

رو به سوراخ دهن، موری بود هر دانه‌ای

در جهان کج‌نهاد از راستی نبود نشان

[...]

۶ بیت
واعظ قزوینی
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
 
تعداد کل نتایج: ۲۹۶