گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۲۶

 

می‌روم سوی وطن، حسرت به غربت می‌کشم

کس نبیند آنچه من از دست فرقت می‌کشم!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۳۰

 

خاک راه خصم گشتیم و، ز دعوی تن زدیم

خاک، ما از گرد خود بر دیده دشمن زدیم

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۳۱

 

چشم بستیم از جهان، تا آشنای او شدیم

از غبار درگه او، گل بر این روزن زدیم!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۳۲

 

ما نه از بهر خدا دیده گریان داریم

اشک خونین ز پی نعمت الوان داریم

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۳۶

 

از حیا حرفش نیاید بر زبان کلک ما

صفحه را از رشته نظاره گر مسطر کنیم

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۳۹

 

هست قفل کارهای بسته را از خود کلید

هر کجا سنگی است دارد آتشی در خویشتن

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۴۵

 

قامت از پیری چو خم شد، دل ازین ویران بکن

بر تو چون این تیغ کج شد راست، دل از جا بکن

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۴۹

 

تا نگردد کشته تیغش پس از من دیگری

گرمی خونم گرفت آب از دم شمشیر او

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۱

 

برد از من تاب، تاب سنبل گیسوی او

طاقتم شد طاق، از طاق خم ابروی او!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۲

 

بر نمیدارد شکن، دست از سر گیسوی او

بر نمیگیرد عرق، چشم از رخ نیکوی او

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۳

 

صفحه هر برگ این گلشن بود رویی به تو

جنبش هر نو نهال ایمای ابرویی به تو

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۵

 

بلبل از گل چند؟ ز آن رخسار زیبا هم بگو!

قمری، از سرو است بس! ز آن قد رعنا هم بگو!!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۶

 

تو ز من یک جان گرفتی، من ز تو چندین نگاه

هرکجا از خویشتن می‌گویی، از ما هم بگو!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۷

 

چون نگردد حال بر مفلس ز شرم قرض خواه؟

میرود از دیدن خورشید رنگ از روی ماه!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۱

 

کیست عارف؟ آنکه نشناسد به جز حق دیگری

پای تا سر، پشت پا؛ سر تا به پا، ترک سری!

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۶

 

ای که از سودای گنج سیم و زر دیوانه‌ای

هست گنج عبرتی در کنج هر ویرانه‌ای

رزق را آرام جز در کام روزی‌خوار نیست

رو به سوراخ دهن، موری بود هر دانه‌ای

در جهان کج‌نهاد از راستی نبود نشان

[...]

واعظ قزوینی
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
sunny dark_mode