صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۰۵
حسن خط از حلقه گشتن ها زیادت می شود
خط ز پیچ و تاب قلاب محبت می شود
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۰۶
در وجود ما شراب تلخ باطل می شود
از زمین شور ما افسوس حاصل می شود
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۰۷
عمر اهل دولت از احسان دو چندان می شود
رشته هستی دو تا از مد احسان می شود
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۰۸
آسمان افتادگان را غمگساری می شود
گردش پرگار مرکز را حصاری می شود
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۰۹
خون می را از عروق تاک می باید کشید
انتقام خون خلق از خاک می باید کشید
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۱۷
گرچه در ظاهر به زه دارم کمان اختیار
چون رگ سنگ است در دستم عنان اختیار
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۱۸
تیشه من چون زند دامان جرائت بر کمر
هر رگ سنگی شود انگشت زنهار دگر
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۴۶
از نمدپوشان زبان طعن را کوتاه دار
کز نمد سالم نمی آید برون دندان مار
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۴۷
گل گلاب از هرزه خندی شد درین نیلی حصار
خنده بیجاست برق گریه بی اختیار
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۴۸
شد فزون در دور خط کیفیت لبهای یار
نشائه می بخشد دو بالا، می چو گردد پشت دار
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۵۰
وقت خواب ناز، آن مژگان بود خونریزتر
پشت این تیغ سیه تاب است از دم تیزتر
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۵۱
هر که برگش بیش، وقت مرگ لرزد بیشتر
از پریشانی گل صد برگ لرزد بیشتر
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۵۲
هست حاجت در بساط کج کلاهان بیشتر
همت از درویش می جویند شاهان بیشتر
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۵۳
می رسد هر دم مرا از نوخطان نیش دگر
ریش هیهات است گردد مرهم ریش دگر
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۵۴
بر دل موری درین عبرت سرا غافل مخور
دل بخور چندان که می خواهی، ولی بر دل مخور
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶۲
برنیایی خوش به اهل فکر، ناخوش هم مباش
گر سخن کش نیستی باری سخن کش هم مباش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶۳
یک سر مو منت از اخوان کم فرصت مکش
گر به چه باید فتاد از چشم خود منت مکش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶۴
از ته دل نیست از همصحبتان رنجیدنش
می دهد یاد از پشیمانی به تمکین رفتنش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶۵
یار گندمگون جوی نگذاشت در من عقل و هوش
خرمنم را سوخت این گندمنمای جوفروش!
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶۶
در کهنسالی نیفتد کافر از سامان خویش!
کز تهیدستی چنار آتش زند در جان خویش