گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۵

 

هر پسر کو از پدر لافد نه از فضل و هنر

فی المثل گر دیده را مردم بود نامردم است

شاخ بی بر گرچه باشد از درخت میوه‌دار

چون نیارد میوه بار اندر شمار هیزم است

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

با قضا جامی رضا ده گرچه حکم او تو را

از نکو سوی بد از بد سوی بدتر می‌برد

از برای حکمتی روح القدس از طشت زر

دست موسی را به سوی طشت آذر می‌برد

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۱۷

 

ساغری می گفت دزدان معانی برده اند

هر کجا در شعر من یک معنی خوش دیده اند

دیدم اکثر شعرهایش را یکی معنی نداشت

راست می گفت آنکه معنیهاش را دزدیده اند

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۲۱

 

معنی جمعیت ار خواهی دلا لازم شمار

سلک صحبت را که جمعیت به جمع اولی بود

نظم پر معنی چو در تقطیع گردد مفترق

جمله اجزایش ز هم هر جزو بی معنی بود

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۲۴

 

جامی از قید تعلق چون رهیدی بعد ازین

با مسیحا باش در ملک تجرد هم نفس

غم مخور گر خانه ویران شد ز فوت اهل بیت

خانه بیت شعر و اهل بیت بکر فکر بس

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۳۷

 

جامی ارباب کرم نایاب چون عنقا شدند

اهل همت را بود قاف قناعت فرض عین

راح راحت نیست در جام غم انجام طمع

کأس یأس از کف منه کالیأس احدی راحتین

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۴۱

 

تا نیفتادت ز کار ای پیر کار از رعشه دست

نامدت باور که ناید هیچ کار از دست تو

چیست دانی جنبش دستت چنین بی اختیار

یعنی ای غافل برون است اختیار از دست تو

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - منظوم شد این وقت توجه به مدینه

 

محمل رحلت ببند ای ساربان کز شوق یار

می کشد هر دم به رویم قطره های خون قطار

زودتر آهنگ ره کن کآرزوی او مرا

برده است از دیده خواب از سینه صبر از دل قرار

قطع این وادی به ترک اختیار خود توان

[...]

جامی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
sunny dark_mode