گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۴

 

جلوه را زیور نباید چون به آیین می‌رود

عار دارد از حنا، پایی که رنگین می‌رود

بیستون از درد تنهایی اگر نالد رواست

کوهکن خود رفت و اکنون نقش شیرین می‌رود

گر طبیب از جوش اشکم رفت از سر، دور نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۳

 

آنچه از بوسی بر آن لب‌های شیرین می‌رود

کافرم هرگز به گلشن گر ز گلچین می‌رود

بر دل بلبل ز بس بنشسته زین گلشن غبار

بر هوا همچون پر افتاده سنگین می‌رود

بسته بر خود هر طرف آیینه‌ها از لخت دل

[...]

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode