گنجور

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

از غم عشقت نگارا دیده پرخون‌کرده‌ام

تا رخ و عارض زخون دیده گلگون کرده‌ام

ای بسا شبها که من از آرزوی روی تو

از سرشک دیده کویت را چو جیحون ‌کرده‌ام

خون من خواهی‌که ریزی بی‌گناهان هر زمان

[...]

۵ بیت
امیر معزی