گنجور

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

خلق را دلها کباب از چشم پر خون منست

در جگر صد پاره از اشک جگر گون منست

خاک آن کو را بخون آبی زدم، لیکن هنوز

شرمسارم زانکه خاک او به از خون منست

مهر نگشادم جراحتنامه های سینه را

[...]

امیر شاهی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

باده در جامت مدام از اشک گلگون منست

غنچه ی لعل تو گویا تشنه ی خون منست

خرم آن محفل که عمدا گویم از لیلی سخن

هر که پرسد حال من گویی که مجنون منست

چهره ی زردم نموداریست از خون جگر

[...]

بابافغانی
 
 
sunny dark_mode