گنجور

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

همچو روغن سوخت جانم تا شدی روشن چو شمع

بر سر ما هر شبی تا صبحدم در پیش جمع

گر تمنای وصال یار داری همچو ما

باید از دنیی و عقبی برگذشت از چشم جمع

از نوافل می شود حق بنده را بشنو حدیث

[...]

کوهی
 
 
sunny dark_mode