گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۳

 

ایکه بر عاشق نگاه از لطف و احسان میکنی

گوییا بر عاشق خود مردن آسان میکنی

آمدی چونسرو و بستان خانه گلشن ساختی

گر بنوشی ساغری عالم گلستان میکنی

دل بصد جا میرود هرگه ز مجلس میروی

[...]

اهلی شیرازی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۷

 

تن ز هم پاشید و، فکر پوشش آن می‌کنی

ریش جو گندم شد و، اندیشهٔ نان می‌کنی

وقت پشت پا زدن شد، می‌زنی خود دست و پا

وقت ترک سر رسید و، فکر سامان می‌کنی؟

تا جوانی زور بر ره کن، که ده زور دگر

[...]

واعظ قزوینی
 
 
sunny dark_mode