گنجور

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

آفتاب روی یار از مطلع جان رخ نمود

یا مه من از شب زلف پریشان رخ نمود

در شب زلفت ز راه افتاده بودم ناگهان

شمع روی شاهد غیب از شبستان رخ نمود

ذره وار آمد به چرخ اجزای عالم سر به سر

[...]

نسیمی
 
 
sunny dark_mode