گنجور

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۷۴

 

در میان موج بحری بیکران افتاده‌ام

موج بحر بیکران را در میان افتاده‌ام

منزلم بالای نُه چرخ است و من بر سطح خاک

زان همی‌نالم که از نُه نردبان افتاده‌ام

با همه رنج و بلایی در میان بنشسته‌ام

[...]

جلال عضد
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۲

 

چون سر زلفش پریشان در جهان افتاده ام

با غمش نزدیک و دور از خان و مان افتاده ام

همچو سوسن ده زبانی می کند با من نگار

لاجرم از عشق او در هر زبان افتاده ام

از وصالش بر کران می داردم لیکن ز غم

[...]

جهان ملک خاتون