گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

خلوت جان را تجلی از چراغ سینه است

پنبه داغ دل خون گشته داغ سینه است

در بهارش هر قدر حیرت تماشا می کند

گلشن سیر بنا گوشت دماغ سینه است

صبح و شامم از گل داغ محبت گلشن است

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
sunny dark_mode