×
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۵
با که گویم آنچه زان نخل تمنا دیدهام
زان قد آشوب قیامت را دو بالا دیدهام
حالی من شد که در هر حال باید شاد زیست
قهقهه کبک دری را در قفس تا دیدهام
فاخته آن روز تا شب گشته بر گرد سرم
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۰۰
گاهگاه از دیده عبرت با دنیا دیدهام
کی به این هنگامه از بهر تماشا دیدهام
چرخ تر دامن که باشد دعوی عصمت کند
آفتابش را در آغوش مسیحا دیدهام
پیش چشم من سواد شهر خون مردهای است
[...]