صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱
زشترو چون سازد از خود دور خوی زشت را؟
لازم افتاده است خوی زشت، روی زشت را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲
چرخ میداند عیار آه پرتأثیر را
میتوان در زخم دیدن جوهر شمشیر را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳
چشم صیاد تو ترسانده است چشم ناز را
بیزبان کرده است سحر غمزهات اعجاز را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴
چون دریغ از دیده داری حسن ذات خویش را
از چه دادی عرض بر عالم صفات خویش را؟
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۵
گریه مستانه بیمِیْ میکند ما را خراب
سیل بیکارست چون از خود برآرد خانه آب
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۶
از ترحم حسن جولان مینماید در نقاب
ساقی از بیظرفی ما میکند در باده آب
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۷
میشود در دور خط عاشق ز جانان کامیاب
بیشتر گردد دعا در دامن شب مستجاب
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۳
زردرویی میکشد مهر از ترنج غبغبت
بوسه در پرواز میآید ز تحریک لبت
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۴
عمر چون از چل گذشت از وی وفا جُستن خطاست
در نشیب از آب خودداری طمع کردن خطاست
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۵
حاصل ما از نظربازی نگاه حسرت است
کشت ما را خوشه ای گر هست آه حسرت است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۶
لعل جان بخش ترا خط دورباش آفت است
نیل چشم زخم آب زندگانی ظلمت است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۷
قسمت روشندلان از زندگانی کلفت است
چشمه حیوان ز آه خود نهان در ظلمت است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۸
در کهنسالی ز نسیان شکوه کفر نعمت است
هر چه از دل می برد یاد جوانی رحمت است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۹
بی دماغان را نرنجاندن به صحبت منت است
پیش عزلت دوستان تقصیر خدمت، خدمت است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۰
شیوه چشم کبود از چشم ها دلکشترست
خانه چینی نما را آب و تاب دیگرست
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۱
باده لعلی ز لعل و شیشه از کان خوشترست
بی تکلف شیشه می از بدخشان خوشترست
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۲
راحت مرگ فقیران ز اغنیا افزونترست
کفش تنگ از پا برون کردن حضور دیگرست
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۳
نیست شاه آن کس که او را تاج گوهر بر سرست
هر که را سد رمق هست از جهان، اسکندرست
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۴
صندل بی مغز عالم گرده دردسرست
نوش این محنت سرا آهن ربای نشترست
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۵
آنچه ما را از شراب زندگی در ساغرست
خوردنش خون دل است و ماندنش دردسرست