رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۴
پیشم آمد بامداد آن دلبر از راه شکوخ
با دو رخ از شرم لعل و با دو چشم از سحر شوخ
آستین بگرفتمش، گفتم که: مهمان من آی
داد پوشیده جوابم: مورد و انجیر و کلوخ
رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۶
پشت کوژ و سر تویل و روی بر کردار نیل
ساق چون سوهان و دندان بر مثال استره
بر کنار جوی بینم رستهٔ بادام و سرو
راست پندارم قطار اشتران آبره
رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۵
جز به مادندر نماند این جهان گربهروی
با پسندر کینه دارد همچو بادختندرا
رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶
هیچ راحت مینبینم در سرود و رود تو
جز که از فریاد و زخمهات خلق را کاتوره خاست
رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۶۸
در عمل تا دیر بازی و درازی ممکنست
چون عمل بادا ترا عمر دراز و دیر باز
رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۴
با دو سه بوسه رها کن این دل از درد خناک
تا به من احسانت باشد، احسن الله جزاک
رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۹۰
یار بادت توفیق، روزبهی با تو رفیق
دولتت بادا حریف، دشمنت غیشه و نال
رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۱۲
خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان
لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان
رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۳۰
دلبرا، زوکی مجال حاسد غماز تو
رنگ من با تو نبندد بیش ازین ملماز تو
رودکی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۱۶۱
باغ ملک آمد طری از رشحهٔ کلک وزیر
زان که افشک میکند مر باغ و بستان را طری